به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت الاسلام محمدحسین ایراندوست در مطلبی به مغالطات دکتر سروش پرداخته است:
در امتداد جلسات زنجیره ای «حلقه دیدگاه نو» عبدالکریم سروش در یک سخنرانی با عنوان«دین و قدرت» با انتقاد از آراء قبلی خود، دین را و شخصیت پیامبر اسلام (ص) را اقتدارگرا معرفی کرد. ابتدا سروش دباغ، از رویکرد عبدالکریم سروش به دین و معرفت دینی گزارش کوتاهی ایراد کرد.
در این سخنرانی که به شکل مجازی ایراد میشد، عبدالکریم سروش پس از ذکر مقدماتی گفت: «دین یک قدرت است. حالا منشأ آن الهی یا هرچه میخواهد باشد. در جامعه به منزله یک قدرت متولد میشود و این قدرت مثل هر قدرت دیگری با دیگر قدرتها وارد تعامل میشود. بده بستان میکند با قدرت های دیگر منجمله با قدرت سیاسی و این قدرت برای تثبیت خود به یکی از چیزهایی که احتیاج قوی دارد همین ارعاب و ترساندن است.»
سروش قدرت دینی را بر دو پایه استوار کرد:
۱- پایه ایمانی: یعنی عشق، یعنی شما به پیامبر عشق میورزید، ایمان میورزید، و خاضع و تابع او هستید
۲- پایه ارعاب: یعنی شما ایمان دارید اما مصون از خطا نیستید و همیشه میترسید که اگر خطا کنید و ایمانتان را از دست بدهید گرفتار عذاب خواهید شد.
سروش در ادامه می افزاید:
«ما سراغ شخصیت پیامبر میآییم. من در اینجا می خواهم یک اشارات تاریخی بکنم به ثبوت پیامبر اسلام و اینکه ایشان چقدر از این مفهوم قدرت و خوف و رعب بهره میگرفت و آگاهانه بهره میگرفت و میکوشید این قدرتی که خودش به نام دین تولید کرده و به صحنه آورده چگونه پاسداری بکند. یعنی این سرزمینی که آفریده را نگذارد مورد هجوم مهاجمین قرار بگیرد.... قرآن یک کتابی ست که بر قدرت تاکید می کند و پیامبر هم یک شخص اقتدارگرا بود و از روز اول هم این چنین بود. » .... مولوی این نکته را خیلی خوب گرفته بود. میگوید:
مصلحت در دین ما جنگ و شکوه مصلحت در دین عیسی غار و کوه
ادعاهای سروش در بخشی از سخنان خود چنین است:
الف- دین یک قدرت است و با قدرتهای دیگر در تعامل است
ب- قدرت دینی بر دو پایه استوار است : ۱ - پایه ایمانی ۲- پایه ارعاب
ج- شخصیت پیامبر(ص) از اول اقتدارگرا بود برخلاف شخصیت حضرت عیسی(ع)
اکنون به برخی مغالطات در این بخش از سخنان سروش اشاره می شود:
۱- مغالطه ابهام:
این مغالطه هنگامی پیش میآید که در استدلال فرد کلمه یا عبارت مبهم وجود داشته باشد که دارای چند معنای مختلف است و یک یا چند معنایش با نتیجهی استدلال سنخیت نداشته باشند. البته به کار بردن یک واژه که چند معنی بتوان از آن برداشت کرد، « مغالطه اشتراک لفظ» نام دارد[۱].
سروش با بکاربردن یک کلمه «قدرت» در سخنرانی اخیر خود ، بدون توجه به تعدد معانی آن، یک نتیجه گیری نادرست گرفته است. و همین مغالطه را درباره کلمات دیگری مثل «شکنجه» و «عذاب» و «ارعاب» «اقتدارگرا» مرتکب شده است.
فقط درباره کلمه «قُدرت» باید به یقین اعلام شود که بیش از ۱۰ معنای متفاوت در متون کلامی و فلسفی و متون ادبی آمده است. برخی از آنها عبارتند از : « قُوه در برابر فعل» ، «زور در برابر عجز» ، «نیرو» ، « استطاعت» ، «تحمل و طاقت» ، « مقاومت شیء یا شخص» ، «نیرومندی در برابر ضعف» ، « عظمت و کبریا»، ، «انرژی در برابر ماده» ، « اقتدار و استیلا» ، « تأثیر و نفوذ قوی یک شخص یا یک شیء بر دیگری[۲]».
بر این اساس، ما هم سخن سروش را قبول داریم که دین قدرت است. اما به معنای «تأثیر و نفوذ شدید و قوی بر اشخاص» و نه به معنای «اقتدار و استیلا» . ما هم قبول داریم که دین قدرت است ، اما به معنای عظمت و کبریا و بزرگی نه به معنای غلطی که سروش ادعا کرده است.
باید به زبان حافظ به او گفت:
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بَد است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطــه بر دفتر دانش نزنیم سر حق بر ورق شعبــده ملحق نکنیم
۲- مغالطهی تعمیم عجولانه (hasty generalization)
در این مغالطه ، آقای سروش بدون وجود مدارک کافی و اثباتشده، یک حکم کلی درمورد دستهی بزرگی از مسائل مختلف صادر میکند. در واقع او بدون در نظر گرفتن تمام واقعیتها و براساس شواهد محدود، یک نتیجهگیری کلی میکند. او در سراسر این نظریه یک حرف ضعیفی از لابلای متن «ابن خلدون» درآورده است و براساس آن کل شخصیت پیامبر را «اقتدارگرا» معرفی کرده است. طبق ادعای سروش ابن خلدون در مقدمه تاریخ خودش میگوید : « در میان پیامبران تنها پیامبر اسلام بود که مامور به سیف بود.» اما سروش نشانی دقیقی از این سخن ارائه نداده است . این در حالی است که ابن خلدون در متن تاریخ خود بارها عباراتی از پیامبر(ص) مبنی بر این که من نیز مخاطب وحی و عامل به وحی هستم و از این رو در مسلمانی با دیگران برابرم. و عباراتی مبنی بر نفی استبداد و سلطه گری از پیامبر دارد و نیز سخنانی مبنی بر اینکه حضرت نسبت به همه مردم، حتی نسبت به کودکان دلسوز و مهربان بود. و خود را با دیگران در برابر قانون و شریعت برابر می دانست. اما سروش به آن اشاره ندارد.
برعکس آنچه سروش ادعا دارد ، ابنخلدون در جلد نخست کتاب المقدمه بابی تحت عنوان «المقدمه السادسه: فی أصناف المدرکین للغیب من البشر» گشوده و آنگاه که درباره کسانی که از غیب خبر میدهند، بحث میکند، نخست به حکمت برگزیدگان الهی (پیامبران) از میان نوع بشر اشاره میکند که چگونه در برابر خدا خاضع بودند و اصلا در کلام ابن خلدون، خبری از این افکار باطل که « پیامبر (ص) قدرتی که خودش به نام دین تولید کرده با اقتدارگرایی از آن حمایت کند!! » نیست. ابن خلدون در ادامه به نشانههای انبیاء ، به عنوان پیامآوران و هدایتگران الهی چون مقوله وحی، تعلیمات الهی و القای دانشهای ربوبی به ایشان میپردازد و چنین اذعان میکند که در نتیجه همین موهبتهاست که آنان به اموری خارقالعاده چون اخبار از غیب و امور کائنات، که از بشر نهان است، زبان میگشایند. او اضافه میکند که انجام این امور توسط پیامبران الهی ممکن نمیشود؛ مگر اینکه قائل به این عقیده باشیم که پیامبران استقلالی از خود ندارند و به طور ویژه تحث تأثیر تعالیم خداوند هستند و دست به چنین اموری خارقالعاده میزنند: «وکان فیما یلقیه إلیهم من المعارف ویظهره علی ألسنتهم من الخوارق والأخبار الکائنات المغیبه عن البشر التی لا سبیل إلی معرفتها إلا من الله بوساطتهم و لایعلمونها إلا بتعلیم الله إیاهم[۳].»
در واقع این مغالطه تعمیم عجولانه است که در ساختار ظاهری کلام سروش مکرر دیده می شود. در مورد شعر مولوی هم قضیه از همین قرار است. این شعر مولوی در منا ظره مُرغ با صَیّاد در موضوع تَرَهُّب است. و آن بیت شعر از زبان مرغ بر علیه صیاد فریبکار گفته شده است. ولی سروش آن را تعمیم داده و به نام تفکر کلی مولوی دانسته و مولوی را همراه خود طرفدار «اقتدارگرایی» پیامبر می داند و می گوید : « مولوی این نکته را خیلی خوب گرفته بود. میگوید:
مصلحت در دین ما جنگ و شکوه مصلحت در دین عیسی غار و کوه
بعلاوه، مولوی دهها بیت دیگر در مثنوی در نفی اقتدارگری ، تواضع ، برابری ، عشق، مهربانی با خَلق، و توصیف خُلق نیکوی مصطفی (ص) دارد که سروش به یکی از آنها هم اشاره ندارد . اساساً از نظر مولوی پیامبر(ص) با خود پیام هایی آورده است که انسان تا زنده است محتاج آنها خواهد بود؛ زیرا پیامبر قفل هایی را گشوده است که پیش از آن هیچ کسی نسبت به گشودن آنها اهتمام نکرده بود.
ختمهایی کانبیا بگذاشتند آن به دین احمدی برداشتند
قفلهای ناگشاده مانده بود از کف انا فتحنا برگشود[۴]
۳- مغالطه تفسیر نادرست:
این مغالطه هم بسیار شایع است و بدین صورت است که آیهای از قرآن، یا خبری از پیشوایان دین، یا شعری از شعرای بزرگ را مطابق گرایش باطنی خود معنی میکند و همه معانی و تفاسیر دیگر را نفی میکند.
ذکر یک بیت شعر از مولوی با همین مغالطه همراه است و با ذکر شعری از او نظرش را مطابق گرایش باطنی خود معنی میکند و تفاسیر دیگر را نفی میکند.
اصل داستان چنین است که مُرغی به طرف چمن زاری پرواز کرد در حالی که دامی در آنجا گسترده شده بود. و کنار دام صیادی فریبکار ، به کمین نشسته بود و برای اغفالِ پرندگان ، خود را با شاخه ها و برگ ها و گل ها استتار کرده بود . این مُرغ در فضای اطراف چرخی زد و به دام نزدیک شد. تا صیاد را دید، به او گفت : تو کیستی که در وسط این صحرا سبزینه پوشیدی و تنها نشسته ای ؟ صیاد که متوجه شد پرنده مشکوک شده ، گفت : من مردی راهب هستم و از همه خَلق بُریده ام و به برگ گیاهان قناعت کرده ام .
مرغ گفت : نه ، نه. اصلا رُهبانیّت در دین اسلام جایز نیست.
از ترهب نهی کردست آن رسول بدعتی چون در گرفتی ای فضول
باید به نماز جمعه و جماعات بیایی و با خَلق حشر و نشر کنی. اصل توصیه مرغ این بود : « در میان امت مرحوم باش!» این حرف مرغ دربرابر مکر و نیرنگ صیاد است که با نیت ناپاک ، خود را به ترهب زده بود. صیاد در جواب مُرغ می گوید این مردم آزار می رسانند ، کلوخ انداز و سنگ اندازند. هرکس با این قوم باشد باید راهب باشد
هر که با این قوم باشد راهب است که کلوخ و سنگ او را صاحب است
و مرغ می گوید . در دین اسلام جهاد برای حفظ امنیت و دفاع از خود است. جهاد برای دفع راهزنان و حفظ امنیت ضروری است:
گفت مُرغَش پَسْ جِهاد آن گَهْ بُوَد کین چُنین رَهزَنْ میانِ رَهْ بُوَد
از برایِ حِفْظِ و یاریّ و نَبَرد بر رَهِ نااَمْن آید شیرْمَرد
مَصْلَحَت در دینِ ما جنگ و شُکوه مَصْلَحَت در دینِ عیسی غار و کوه[۵]
اتفاقا صیاد این قول مُرغ را قبول دارد که مصلحت جامعه برای دفع راهزنان و حفظ امنیت جنگ و جهاد است :
گفت آری گر بود یاری و زور تا به قوت بر زند بر شر و شور
چون نباشد قوتی پرهیز به در فَرار لا یُطاق آسان بجه
بنابراین اصل ماجرا بطور کامل برعکس آن چیزی است که سروش به خوردِ مخاطبان داده است. اصلا این تفسیر سروش از آن شعر کاملا نادرست است و حقیقت سخن مولوی چیز دیگری است . در نگاه مولوی می توان گفت که بر اساس ظاهر جنگ و صلح، نمی توان در مورد حقانیت آنها قضاوت کرد، این دو هیچکدام به تنهایی ارزشمند نیستند، آنچه که آدمی را قادر می سازد در مورد صلح و جنگ قضاوت کند نوع هدف و جهت و مقصود آنها است که به خاطر آن صلحی برقرار شده و یا جنگی بر پا شده است. چنین تلقی الهام گرفته شده از آیات قرآن در رابطه با جهاد است، که در آئین محمدی عین مصلحت است. و مولوی با همین نگاه می گوید:
مصلحت در دین ما جنگ و شکوه مصلحت در دین عیسی غار و کوه
در حقیقت مولوی ، هدف جنگ های پیامبر را صلح مدارانه اعلام کرده است. و معتقد است پیامبر (ص) برای آن می جنگید، تا آنانی را که بر سر راه استقرار صلح راستین برای حیات بشری قرار دارند از بین ببرد. پیامبر شمشیر به دست برای حاکمیت صلح آمده است. چراکه اصل جهان در واقع یک جنگ کل است. هر ذره اش با دیگری در جنگ است. و پیامبر به مقتضای این جهان آمد تا نتیجه نبرد او فراهم آوردن زمینه های ظهور صلحی باشد که حقیقت انسانی به آن سخت محتاج است.
جنگ پیـــغمبر، مدار صلح شد صلح این آخر زمان زان جنگ شد
جنگ ما و صلح ما در نور عین نیست از مــا هست بیــن اصبعیـن[۶]
۴- مغالطه تحلیل نادرست پدیدهها:
سروش یک مغالطه دیگر در ساختار ظاهری سخن دارد و آن مغالطه تحلیل نادرست پدیده «قدرت» است. بله دین یک قدرت است. پول یک قدرت است. مقام هم یک قدرت است. تقوا و پاکدستی هم یک قدرت است. ولی قدرت در هرکدام یک معنای خاص خود دارد.
در جامعه پدیدههای گوناگون وجود دارد. ممکن است کسی پدیدهای را معلولِ پدیده دیگر معرفی کند، در صورتی که در واقع چنین نباشد. مثلاً ممکن است افزایش خودکشی یا طلاق را فقط به عوامل اقتصادی مربوط کند؛ درحالیکه عوامل بسیار دیگری نیز هستند. یا یک پدیده ای را علت یک پدیده دیگر معرفی کند. درحالیکه چنین نیست. یا یک معلولی برای یک علت بتراشد. بگوید قارون جاه طلب است زیرا پسر عموی موسی است.!! اینها از مصادیق مغالطه تحلیل نادرست پدیدههاست.
سروش هم گفته «دین قدرت است» و همین علت اقتدارگرایی پیامبر است!! در حالیکه معنای قدرت بودن دین این نیست. در سوره مبارکه مریم آیه ۱۲ آمده «یا یَحیی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ» مساله اخذ دین و کتاب به قوة، و امر به آن، در قرآن کریم مکرر آمده، مانند آیه: « فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها[۷]» و یا آیه « خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ[۸] » و آیه: « خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا [۹]» و همچنین آیاتی دیگر. و آنچه از سیاق به ذهن تبادر دارد این است که مراد از اخذ کتاب به قوة تحقق دادن معارف آن و عمل به دستورات و احکام آن است با عنایت و اهتمام.[۱۰]
اگر معنای قدرت را براساس تعریف فیلسوفان اسلامی بدانیم که گفته اند : «قدرت یک کیفیت نفسانی است که منشأ انجام کاری یا ترک آن خواهد شد[۱۱]» در این صورت اصلا دین از مقوله کیف نفسانی نیست بلکه این دینداری است که قدرت است. ضمن اینکه این تعریف از «قدرت» هیچ ربطی به اقتدارگرایی ندارد.
به نظر می رسد تعریف «قدرت» از نگاه سروش چیزی شبیه تعریف ریمون آرون جامعهشناس، فیلسوف و مفسر سیاسی فرانسوی است. وی در تعریف قدرت توانمندی برای اقدام یا نابودی را ملاک قرار داده میشود. وقتی افراد قدرت خود را در رابطه با دیگران اعمال میکنند مفهوم واقعی سیاست شکل میگیرد[۱۲].
اولا ً این تعریف به قدرتهای سیاسی اختصاص دارد. ثانیا ً«دین» به معنای مجموعه ای از آموزه ها و گزاره های اعتقادی و دستورالعمل های اخلاقی و فقهی ، اصلا صاحب اراده و اختیار نیست تا اقدام به نابودی دیگران را ملاک قرار دهد. آنچه در رقابت یک دین با دین دیگر مطرح است فقط «محتوای دین» است که هرچه با فطرت و تمایلات انسانی سازگارتر باشد بر ادیان دیگر برتری پیدا می کند.
ادعای سروش درباره «اقتدارگرائی» هم گرفتار «مغالطه تحلیل نادرست پدیدهها» است. او معتقد است «پیامبر اقتدارگرا» بود، در سخنان ایشان بین «قدرت» و «اقتدار» و «اقتدارگرائی» کاملاً خلط شده است زیرا اقتدارگرایی به رفتاری از نهادها و سازمانهای اجتماعی گفته میشود که فرمانبرداری از اقتدار ، ویژگی ممتازش بهشمار میرود. در زبان عربی به آن « السلطویة » گویند که در تعریفش گفته اند : «هی إحدی صور الحکومة [۱۳]» و در زبان انگلیسی به (Authoritarianism) گفته می شود که در تعریف آن گفته اند نوعی دولت و حکومت است که با رد کثرت سیاسی ، استفاده از یک قدرت مرکزی قوی برای حفظ وضع موجود سیاسی ، و کاهش در قانون قانون ، تفکیک قوا ، مشخص می شود. [۱۴]
این تفسیر از اقتدارگرایی معمولاً مخالف فردگرایی و دموکراسی است. در علم سیاست، دولت اقتدارگرا دولتی است که در آن اقتدار سیاسی در گروه کوچکی از سیاستمداران متمرکز شدهاست. و شخصیت اقتدارگرا کسی است که میخواهد دیگران را تحت کنترل و تسلط خود در بیاورد، در صورتی که این بیان ایشان با توجه به گزارشهایی که از سیره آن حضرت شده است، ناسازگار است، و رفتار مهربانانه و عطوفانه پیامبر(ص) و سخنان او باعث شد که ابتدا توده مردم با عشق و علاقه به سوی او بیایند و شکنجه های کفار قریش را تحمل کنند و پیامبر به هیچ عنوان به دنبال این نبودند که دیگران را تحت کنترل و تسلط خود در بیاورند، البته شخصیت و اخلاق نیکوی پیامبر (ص) باعث شد که او شخصیت مقتدری داشته باشد. که ریشه در کرامت و عزّت نفس و اخلاق نیکوی ایشان داشت.
به عبارت دیگر اشخاص مقتدر و قوی دارای ویژگیهایی هستند که ممکن است در دیگران این تصور به وجود آورد که قصد تسلط به دیگران را دارند در صورتی که اینگونه نیست.
پی نوشت ها:
[۱] - منطق کاربردی، سید علی اصغر خندان، قم، مهر، مؤسسه فرهنگی طه، ۱۳۷۹
[۲] - دهخدا، علی اکبر ، لغتنامه ، موسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران ، ۱۳۷۷
[۳] - ابنخلدون، المقدمه ، ۲۰۰۴: ۱، ۲۰۱
[۴] - مولوی، مثنوی، دفتر ششم، ابیات ، ۱۶۶-۱۶۵
[۵] - مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۷
[۶] - مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴
[۷] - سوره اعراف، آیه ۱۴۵.
[۸] - سوره بقره، آیه ۶۳.
[۹] - سوره بقره، آیه ۹۳.
[۱۰] - طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ترجمه موسوی همدانی، ج۱۴، ص۲۱
[۱۱] - شیرازی، صدرالدین محمد. مفاتیح الغیب. صص. ۲۶۸.
[۱۲] - قاسمی، فرهاد. اصول روابط بینالملل، تهران ۱۳۹۱، نشر میزان: ص ۵۴
[۱۳] - Sekiguchi, Masashi (۲۰۱۰-۰۸-۲۷). Government and Politics - Volume I. EOLSS Publications. صفحة ۹۲.
[۱۴] - Furio Cerutti (۲۰۱۷). Conceptualizing Politics: An Introduction to Political Philosophy. Routledge. p. ۱۷
نظر شما